کلبه
کلبه – بازی ترسناک در سفر به مکانی ناشناخته
ادعای شجاعت ندارم. اکنون هم بسیار می ترسم.
لرزش دستانم را ببین، گویای همه ی آنچیزی است که میخواهم بگویم.
درست است که از لحاظ قدرت بدنی بخاطرمرد بودن برتری نسبی بر زنان دارم اما در وجودم احساسات زنانه نهفته است.
حالا که ماشین خراب شده و ساعتهای طولانی از کوره راهها توانستهایم به جنگل برسیم. غروب آفتاب و آغاز شب برایم ایجاد دلهره می کند.
دیگو دستان سونا را گرفت و در ادامه گفت: عزیزم نقاب از چهره برداشتهام تا همانطور که چند بار از من خواستهای که خود را به تو بشناسم تا روحیه ام را درک کنی، زمان مناسبی است که با کمال میل از روحیاتم بگویم.
آدم ترسویی هستم! سیاهی مرا آزار می دهد.
برای انسانی بالغ و ۳۳ ساله و استاد دانشگاه روانشناسی ترس باید یک واژه حضم شده با دانشی که سالها برای بدست آوردنش تلاش کردم بیگانه باشد. به شیوهایی که زندگیام را بهبود داده باشد.
ولی همیشه گفتهاند میان حرف تا عمل فاصله بسیار است.
هرچه در سالهای گذشته خودم را تربیت کردهام نتیجهی مناسب برای از بین بردن ترسهایم بدست نیاوردهام.
سونا دست راستش را روی دستان سرد همسرش قرار داد و با حالتی جدی اما صمیمی گفت: عزیزم نگران نباش من در کنارت هستم، حمایت همیشگی مرا خواهی داشت.
اما واقعیت انکار ناپذیر این است که ترس در وجود من نیز به مانند خودت جولان می دهد و تنها تفاوتاش در این است که برای رشد و بالندگی ترس از گذشته تا اکنون درون زندگیام، دانش روانشناسی بر شدت آن نیافزوده است.
بدون هیچ دانشی درک شخصی فرمان میدهد، درست است که صدای حرکات موجودات و شاید انسانهای مخوف در جنگل قابل شنیدن است و درست است که از دور روشنایی پنجرهی کلبهایی قدیمی ترسناک، در انبوه درختان دیده میشود.
اما اعتقاد دارم باید برای نجات از ترس کشنده به دل ترسها رفت.
چشمان دیگو به اطراف میچرخید و گوشهایش اصوات نامفهومی میشنید که او را گیج میکرد.
زن جوان و زیبایی که کمتر از ۲۴ ساعت با او ازدواج کرده بود دستان دکتر روانشناس را گرفت و به آرامی به دل ترسها گام گذاشت.
سونا حرکت میکرد و بدون آنکه همسر چهرهاش را ببیند به شکل مرموزی لبخند میزد و برق چشمانش را به موجودات داخل جنگل نشان می داد.
سونا با حالتی نجوا گونه و خاص بمانند اشخاصی که بعد از خوردن نوشیدنی و یا مصرف مخدر به خوبی نمیتوانند کلمات را ادا کنند گفت: بیا دیگو… بیا دیگو… بیا با هم بترسیم. ترس اشکال مختلفی دارد که در این شرایطی که هر دو ما در آن قرار داریم بهترین نوع ترسی است که میتواند هیجان فوقالعادهای برای سفر ماه عسلمان باشد.
دیگو که از نوع حرف زدن همسرش وحشت کرده بود خود را در میان جنگل و موجودات و اصوات و همان لحظه در مقابل شخصی که دیگر او را نمیشناخت تنها یافته بود.
گامهایش کند شده بود اما نیروی دستان سرد همسرش او را به سمت کلبه میکشاند.
او احساس خطر کرده بود اما نمیخواست توجهی را جلب کند و به دنبال راه فرار از آن وضعیت بود.
سونا ایستاد، دستان همسرش را رها کرد و به سمت او برگشت!
او چهره نداشت! لرزه بر اندام روانشناس افتاده بود. چشمانش تار میدید زیرا عینکش بخاطر هیجانی که بر او تحمیل شده بود از صورتش به زمین افتاده بود. او نمیتوانست خوب ببیند به همین خاطر صورت همسرش کاملاً محو شده بود. نور ماه نیز نمیتوانست بر وضوح صورت زن بیافزاید.
پارکر بر روی دکمهی توقف کنسول بازی ویدئویی کلیک کرد تا بتواند به توالت برود. در راه بین اتاق و توالت ترس زیادی به او تحمیل شد اما او با شجاعت کار خود را انجام داد و برگشت تا دوباره روی کاناپه بنشیند و بازی ترسناک را ادامه دهد.
دکمهی ادامه بازی را فشار داد اما تصویر متوقف شده بود. انگار دستهی کنسول بازی کار نمیکرد. تلوزیون خاموش و روشن شد و موجودی سیاه درون تصویر به جلو آمد و از تلوزیون خارج شد.پارکر به مانند دکتر دیگوی داخل بازی دچار ترس و لرز زیادی شد از شدت وحشت خودش را خیس کرد. چشمان موجود آنقدر بزرگ شد تا تمام وجود پارکر را در خود فرو برد. نفسهای پیاپی و فریادهای او مادر و پدرش را بر بالینش آورد تا او را از کابوسی که میبیند خلاص کنند. بعد از آن روز شرم آور خواهرش سوفی ماهها او را برای خیس کردن خودش در رختخواب سرزنش میکرد.
پارکر برای آنکه بتواند قسمت امیدوارکننده بهتری برای بازی رایانهای وحشت در کلبهی جنگل بسازد، تلاش بسیاری کرد و در رشتهی علوم رایانه تحصیل نمود.
او با کسب دانش و مهارت در زمینه گرافیک رایانهای توانست شرکت توسعه بازی رایانهای بزرگی تأسیس کند و قسمت دوم و امیدوارکنندهای برای بازی ترسناک مورد علاقهاش را بسازد.
او حق مالکیت بازی کلبهی 1 را از شرکت سازندهاش خرید. سپس نسخهی جدید با نام کلبهی2 را ساخت که در آن دکتر دیگو و همسرش به جای نابودی همدیگر تلاشهای زیادی برای در کنار هم بودن و نجات یکدیگر از خطرات داخل بازی را انجام بدهند.
کلبه: بازتابی از روانشناسی منابع انسانی در مواجهه با ترس، هویت و تحول
مقدمه
در دنیای منابع انسانی، مفاهیمی چون ترس، هویت، خودشناسی، و تحول فردی نقش بنیادینی در توسعه سازمانی و سلامت روان کارکنان ایفا میکنند. داستان «کلبه» با روایتی چندلایه از شخصیتهایی که در مواجهه با ترسهای درونی و بیرونی قرار میگیرند، بستری فراهم میآورد. تا این مفاهیم را از منظر منابع انسانی تحلیل کنیم. این مقاله با تمرکز بر عناصر روانشناختی داستان، به بررسی ارتباط آن با اصول و چالشهای منابع انسانی در محیطهای کاری مدرن میپردازد.
ترس بهعنوان نیروی محرک در منابع انسانی
در داستان «کلبه»، شخصیت دیگو، استاد روانشناسی، با وجود دانش تخصصیاش، در برابر ترس ناتوان است. این تضاد میان دانش و تجربه زیسته، بازتابی از چالشهای رایج در محیطهای کاری است؛ جایی که کارکنان با وجود مهارتهای فنی، ممکن است. در مواجهه با تغییر، عدم قطعیت یا فشارهای روانی دچار اضطراب شوند.
در منابع انسانی، ترس میتواند به شکلهای مختلفی بروز کند:
- ترس از شکست در انجام وظایف
- ترس از ارزیابی منفی توسط مدیران
- ترس از اخراج یا عدم امنیت شغلی
- ترس از بیان احساسات یا آسیبپذیری
مطالعهای از Harvard Business Review نشان میدهد که سازمانهایی که فضای روانی امن (Psychological Safety) را فراهم میکنند. عملکرد بهتری دارند و کارکنان در آنها تمایل بیشتری به نوآوری و مشارکت دارند (Edmondson, 1999).
نقاب و هویت در محیط کاری
دیگو در داستان، نقاب از چهره برمیدارد تا خود واقعیاش را به همسرش نشان دهد. این لحظه، نمادی از افشای هویت درونی است که در منابع انسانی با مفهوم «اصالت در محیط کار» (Authenticity at Work) همراستا است.
در بسیاری از سازمانها، کارکنان به دلیل فرهنگ سازمانی یا فشارهای اجتماعی، از بیان هویت واقعی خود خودداری میکنند. این پنهانکاری میتواند منجر به فرسودگی شغلی، کاهش رضایت و افت بهرهوری شود.
مطالعهای از Gallup نشان میدهد که کارکنانی که میتوانند خود واقعیشان را در محل کار نشان دهند. 27٪ عملکرد بهتری دارند و 20٪ احتمال ترک شغل در آنها کمتر است (Gallup, 2022).
سونا: نماد تحول و رهبری مشارکتی
شخصیت سونا، با وجود ترسهای درونی، نقش رهبری مشارکتی را ایفا میکند. او با دیالوگهایی چون «بیا با هم بترسیم»، به جای سرکوب ترس، آن را به تجربهای مشترک تبدیل میکند. این رویکرد، در منابع انسانی با مفهوم «رهبری آسیبپذیر» (Vulnerable Leadership) همراستا است.
رهبری آسیبپذیر به معنای پذیرش ضعفها، بیان احساسات و ایجاد فضای همدلی در تیمهاست. این سبک رهبری، اعتماد را افزایش داده و موجب تقویت ارتباطات انسانی در سازمان میشود.
مطالعهای از Brené Brown در کتاب Dare to Lead نشان میدهد که آسیبپذیری در رهبری نهتنها نشانه ضعف نیست. بلکه منبع قدرت و ارتباط عمیقتر با تیمهاست (Brown, 2018).
بازی و واقعیت: استعارهای از آموزش منابع انسانی
در بخش پایانی داستان، پارکر با تجربهی ترس در بازی و تأثیر آن بر زندگی واقعیاش. تصمیم به تحصیل در رشته علوم کامپیوتر و توسعه بازیهای انسانیتر میگیرد. این تحول، نمادی از یادگیری تجربی (Experiential Learning) در منابع انسانی است.
یادگیری از طریق تجربه، یکی از مؤثرترین روشها برای توسعه مهارتهای نرم (Soft Skills) در کارکنان است. بازیهای شبیهسازی، سناریوهای تعاملی و داستانپردازی، ابزارهایی هستند که در آموزش منابع انسانی برای تقویت همدلی، تصمیمگیری و مدیریت بحران استفاده میشوند.
مطالعهای از Journal of Organizational Behavior نشان میدهد که استفاده از روایتهای داستانی در آموزش منابع انسانی. موجب افزایش 40٪ی در یادگیری مفاهیم پیچیده شده است (Boyce et al., 2015).
نتیجهگیری بخش اول
داستان «کلبه» با بهرهگیری از عناصر روانشناختی، نمادهای ترس، هویت، آسیبپذیری و تحول را به شکلی هنرمندانه به تصویر میکشد. این عناصر، در منابع انسانی نهتنها مفاهیم نظری بلکه ابزارهای عملی برای توسعه سازمانی و سلامت روان کارکنان هستند. در بخش دوم مقاله، به بررسی دقیقتر نقش محیطهای کاری در شکلگیری ترس، تأثیر فرهنگ سازمانی بر هویت فردی. و راهکارهای منابع انسانی برای تبدیل ترس به فرصت خواهیم پرداخت.
بخش دوم: منابع انسانی، فرهنگ سازمانی و مواجهه با ترس
فرهنگ سازمانی و شکلگیری ترس
در داستان «کلبه»، فضای جنگل و کلبهی مرموز، استعارهای از محیطهای کاری با فرهنگهای مبهم، ترسناک یا کنترلگر است. در چنین محیطهایی، کارکنان بهجای رشد، دچار اضطراب، تردید و گسست روانی میشوند. ترس از اشتباه، ترس از قضاوت، و ترس از طرد شدن، از جمله پیامدهای فرهنگ سازمانی ناسالم هستند.
مطالعهای از Schein (2010) در کتاب Organizational Culture and Leadership نشان میدهد که فرهنگ سازمانی، تعیینکنندهی رفتارهای فردی و گروهی در سازمان است. اگر فرهنگ بر پایهی کنترل، رقابت افراطی یا سکوت باشد، ترس بهعنوان نیروی غالب در سازمان شکل میگیرد.
در داستان کلبه، دیگو با وجود تخصص روانشناسی، در محیط جنگل دچار فروپاشی روانی میشود. این نشان میدهد که حتی افراد متخصص، در فرهنگهای پرتنش و مبهم، ممکن است تواناییهای خود را از دست بدهند.
ترس و تصمیمگیری در منابع انسانی
ترس میتواند تصمیمگیری را مختل کند. در منابع انسانی، این موضوع در فرآیندهایی چون استخدام، ارزیابی عملکرد، یا مدیریت تعارضها بسیار مهم است. اگر مدیران یا کارکنان تحت تأثیر ترس تصمیمگیری کنند، احتمال خطا، تبعیض یا بیعدالتی افزایش مییابد.
در داستان، دیگو در لحظهای که چهرهی همسرش را نمیبیند، دچار اختلال در ادراک و تصمیمگیری میشود. این لحظه، نمادی از تصمیمگیری در شرایط عدم وضوح و ترس است.
مطالعهای از Kahneman (2011) در کتاب Thinking, Fast and Slow نشان میدهد که ترس، سیستم تصمیمگیری سریع و احساسی را فعال میکند. و منجر به واکنشهای غیرمنطقی میشود. در منابع انسانی، آموزش مهارتهای تصمیمگیری در شرایط بحرانی، میتواند از بروز چنین خطاهایی جلوگیری کند.
آموزش و توسعه فردی برای مقابله با ترس
در پایان داستان، پارکر با تجربهی ترس در بازی، تصمیم به تحصیل و توسعه بازیهای انسانیتر میگیرد. این تحول، نمادی از توسعه فردی در منابع انسانی است. آموزش، آگاهی و تجربه، ابزارهایی هستند که میتوانند ترس را به فرصت تبدیل کنند.
در منابع انسانی، برنامههای توسعه فردی مانند آموزش مهارتهای ارتباطی، مدیریت استرس، و خودشناسی. نقش مهمی در کاهش ترس و افزایش اعتماد به نفس کارکنان دارند.
مطالعهای از Bandura (1997) دربارهی نظریهی خودکارآمدی نشان میدهد که افراد با آموزش و تجربهی موفق. باور به توانایی خود را افزایش میدهند و ترسهایشان کاهش مییابد.
نقش منابع انسانی در ایجاد فضای امن روانی
سونا در داستان، با بیان «بیا با هم بترسیم»، فضای امنی برای دیگو ایجاد میکند تا احساساتش را بگوید. این رفتار، الگویی از عملکرد منابع انسانی در ایجاد فضای روانی امن برای کارکنان است.
فضای امن روانی به معنای محیطی است که در آن افراد میتوانند بدون ترس از قضاوت، اشتباه کنند، نظر بدهند و آسیبپذیر باشند. این فضا، پایهی نوآوری، یادگیری و همکاری در سازمانهاست.
مطالعهای از Amy Edmondson (1999) در مقالهی Psychological Safety and Learning Behavior in Work Teams نشان میدهد. که تیمهایی با فضای امن روانی، عملکرد بهتری دارند و اعضای آنها تمایل بیشتری به مشارکت و یادگیری دارند.
بازسازی روایت سازمانی: از ترس به آشتی
در پایان داستان، پارکر نسخهی جدیدی از بازی را طراحی میکند که بهجای نابودی، بر آشتی و همدلی تمرکز دارد. این تحول، نمادی از بازسازی روایت سازمانی است؛ جایی که منابع انسانی میتواند با تغییر فرهنگ، آموزش و رهبری، ترس را به همدلی تبدیل کند.
در سازمانها، بازسازی روایت از طریق داستانپردازی، جلسات بازخورد، و گفتوگوهای صادقانه انجام میشود. این فرآیند، موجب تغییر نگرشها، کاهش ترس و افزایش انسجام تیمی میشود.
مطالعهای از Denning (2005) در کتاب The Leader’s Guide to Storytelling نشان میدهد. که داستانپردازی ابزاری قدرتمند برای تغییر فرهنگ سازمانی و ایجاد ارتباط انسانی است.
نتیجهگیری نهایی
داستان «کلبه» با ساختاری چندلایه، مفاهیم بنیادین منابع انسانی را بهصورت نمادین و روانشناختی به تصویر میکشد. ترس، هویت، آسیبپذیری، تصمیمگیری، آموزش و تحول، همگی در این روایت حضور دارند و با مفاهیم علمی منابع انسانی همراستا هستند.
در محیطهای کاری، منابع انسانی باید نقش فعالی در شناسایی ترسها، ایجاد فضای امن روانی. آموزش مهارتهای مقابله با اضطراب، و بازسازی روایت سازمانی ایفا کند. تنها در این صورت است که سازمانها میتوانند از ترس بهعنوان نیرویی برای رشد، یادگیری و تحول استفاده کنند.
کلبه
منابع علمی معتبر
- Edmondson, A. (1999). Psychological Safety and Learning Behavior in Work Teams. Administrative Science Quarterly, 44(2), 350–383.
- Brown, B. (2018). Dare to Lead: Brave Work. Tough Conversations. Whole Hearts. Random House.
- Schein, E. H. (2010). Organizational Culture and Leadership. Jossey-Bass.
- Kahneman, D. (2011). Thinking, Fast and Slow. Farrar, Straus and Giroux.
- Bandura, A. (1997). Self-efficacy: The Exercise of Control. W.H. Freeman.
- Gallup (2022). State of the Global Workplace Report. https://www.gallup.com
- Boyce, L. A., Zaccaro, S. J., & Wisecarver, M. Z. (2015). Learning, Development, and Performance in Organizations. Journal of Organizational Behavior.
- Denning, S. (2005). The Leader’s Guide to Storytelling. Jossey-Bass.
